یکی از رزمندگان دوران دفاع مقدس تعریف میکند: «یکی از همکارانم در
جبهه خوابش خیلی سنگین بود. روزی روی تخت خوابیده بود که وانتی کنارش توقف کرد. من هم بدون اینکه به راننده بگویم، با طنابی تخت را به عقب وانت گره زدم.»
اسماعیل مردانپور یکی از رزمندگان دوران دفاع مقدس تعریف میکند: «سال 1363 در خبازخانه تیپ قمر بنی هاشم(ع) مشغول شدم. برادر حسین مقصودی مسئول تدارکات تیپ قمر بنی هاشم (ع)، مسئولیت اداره خبازخانه را به من سپرد. حدود 10 نفر نیرو کنارم کار میکردند. برای اینکه خستگیشان برطرف شود هر روز به نحوی با آنها شوخی میکردم و میخنداندمشان. یکی از همکارانم مرد کاملی به اسم مشهدی حبیب بود. بچهها به او میگفتند شهردار. او هم آدمی شوخ طبع و بذله گو و درعین حال خواب سنگین بود. یک روز بعد از ظهر شهردار روی یک تخت فلزی زیر سایه دیوار خبازخانه خوابیده بود. من و بقیه بچهها هم نشسته بودیم و برای هم خاطره تعریف میکردیم و قاه قاه میخندیدیم. با این همه سروصدا شهردار رگ نمی زد و خروپفش به هوا بود. گرم گفتوگو بودیم که آقای مقصودی با یک وانت تویوتا از راه رسید. ماشین را کنار تختی که شهردار روی آن خوابیده بود پارک کرد؛ به طوری که پشت ماشین به سمت پایین تخت بود. مقصودی از ماشین پیاده شد و گفت: «هوا خیلی گرمه. من برم یه آبی به سروصورتم بزنم و برم.» مقصودی که داخل خبازخانه رفت، شیطنتم گل کرد. فوری با یک طناب پایین تخت شهردار را به سپر ماشین گره زدم. به بقیه بچهها گفتم: «صبر کنین ببینیم چه اتفاقی میافته!»مقصودی آمد، خداحافظی کرد، پشت فرمان نشست و سریع حرکت کرد. تخت را همراه خودش میکشید و میرفت. شهردار وحشتزده از خواب بیدار شد و شروع کرد به دادزدن. او داد میزد، ما میخندیدیم. فری سردار سليماني کابوس بيبيس...
ما را در سایت سردار سليماني کابوس بيبيس دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 1shamimefarajd بازدید : 18 تاريخ : چهارشنبه 5 ارديبهشت 1403 ساعت: 16:48